رمان بوک | دانلود رمان | رمان

رمان بوک دانلود رمان جدید با لینک مستقیم رمان ایرانی بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه pdf رمان آنلاین بهترین رمان ها وبلاگ رمانبوک.

رمان بوک | دانلود رمان | رمان

رمان بوک دانلود رمان جدید با لینک مستقیم رمان ایرانی بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه pdf رمان آنلاین بهترین رمان ها وبلاگ رمانبوک.

رمان حجاب من
رمان حجاب من

دانلود رمان حجاب من اثر zeinab z با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم + ویرایش شده

مرتبه و درجه اول رمان زینب یه دختر گیلانیه … یه دختر از یه خانواده ی دیندار که در ۱۱ سالگی به تقاضای پدرش بین چادر و مانتو حجاب برتر یعنی چادر رو انتخاب کرده ، دختر بزرگ میشه ناآگاه از اینکه از وقتی نه سالش بوده یه احساس و عاطفه ای نسبت به پسرعموش پیدا کرده و روز به روز حسش قوی تر میشه ، اما آگاه میشه که پسرعموش یکی دیگرو دوست داره و به دختر حکایت ما میگه که …

خلاصه رمان حجاب من

گوشمو به تلفن نزدیکتر کردم تا بتونم صداشو بشنوم اما دریغ!

مامانم با دستش منو به آرومی هول داد که عقبتر برم منم که دیدم تلاشم برای شنیدن صداش بی فایدست بیخیال شدمو رفتم سر میز و مشغول خوردن عصرونم شدم!

زینب مامان چته نزدیک بود لهم کنی پشت تلفن … زن عموت بود … خب چی میگفت ؟

هیچی حرفای همیشگی … تو هنوز عصرونتو تموم نکردی ؟ پاشو پاشو برو درستو بخون کنکور داری مثلا …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان حجاب من

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۶
نوول رمان
رمان داری میری
رمان داری میری

دانلود رمان عاشقانه داری میری اثر maral_hsi با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

مارال دختر تهیدستی که مصیبت های زیادی کشیده ، بدلیل منزوی بودن به مجازی پناه می بره و با پسری به اسم امیر شناخت پیدا می کنه ، بی خبر از اینکه آگاهی نداشته امیر یه اربابه ، همه چیز از اون زمانی عوض میشه که امیر عاشق مارال میشه و پول طلب کارای پدر معتاد و قمار باز مارال رو پرداخت میکنه ، اما عوضش از پدر مارال می خواد دخترش رو به عقدش دربیاره با اینکه عشق امیر یک طرفس …

خلاصه رمان داری میری

بعد از مرگ پدربزرگم زندگیمون صد و هشتاد درجه تغییرکرد!

بابام یه ادم دیگه شد، یه قمار باز که سر هرچیزی شرط بندی میکنه!

انگار منتظر این بود که یه فرصتی پیش بیاد تا بتونه همچین کاریو انجام بده و بعد از مرگ بابا بزرگم همچین شرایطی براش به وجود اومد .

علاوه بر اینکاراش به شدت هم خشک و متعصبه و به نظرم بزرگ ترین مشکلی هم که داره اینه که خیلی وقتا حتی اگه حرف منطقی هم بزنی قبول نداره.

واسه همین از بچگی سعی میکردم هیچی به بابام نگم ، از حرفای دلم گرفته تا هرچیز دیگه ای … ولی به هر حال اون پدرمه و من دوسش دارم با اینکه خیلی وقته هیچ خیری ازش ندیدم!

زیاد طول نکشید که رسیدم خونه و از رویا خداحافظی کردم … سریع کلیدمو دراوردم و درو باز کردم … حیاط با صفای خونمون که یه حوض وسطش بود و کنار دیوارش باغچه ی خوشگلی که به لطف من پر از گلای رنگارنگ وجود داشت تو چشم بود!

ناراحت بودم که گلام خشک شده بودن چون پاییز بود … سریع دویدم سمت ساختمون و کفشامو ازپام دراوردم … کوله پشتی صورتی رنگمو پرت کردم کنار دیوار و رفتم تو آشپزخونه .

تقریبا همه ی وسایل قیمتی و شیک تو خونه رو فروخته بودیم … کسی خبر نداشت شرایط مالیمون جوریه که من سالی یه مانتو بگیرم آرزومه!

با صدای بلند سلام کردم: سلام بر عشق من …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان داری میری

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۶
نوول رمان
رمان یاسمین
رمان یاسمین

دانلود رمان یاسمین اثر مرتضی مودب پور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا ویرایش شده با لینک مستقیم

پسری بنام بهزاد عاشق دختری به اسم فرنوش میشه ، بهزاد پسری فقیر و دانشجوی پزشکیست و فرنوش دختری خوشگل و بسیار پولدار و پسرخاله ش یکی از خواستگارای او و خودش رو نامزد فرنوش میدونه اما از اونجایی که فرنوش عاشق بهزاده ، تا اینکه مادر فرنوش که مخالف ازدواج این دو بوده از بهزاد میخواد که به دیدنش بیاد و اونجاست که از بهزاد میخواد که بگذاره فرنوش با پسر خاله ش ازدواج کنه و …

خلاصه رمان یاسمین

کاوه … چرا اینقدر طولش دادی پسر … ترم تموم شد دیگه!

حالا کو تا دوباره بچه ها رو ببینم … داشتم ازشون خداحافظی می کردم … تو چی ؟

چرا سرت رو انداختی پایین و رفتی ؟ یه خداحافظی ای یه چیزی!

کاوه … هیچی نگو … من مخصوصاً رفتم یه گوشه قایم شدم!

به هر کدوم از این دخترا قول دادم که مامانم رو بفرستم خواستگاری شون!

الان همشون می خوان بهم آدرس خونه شون رو بدن!

تو همین موقع یه ماشین شیک و مدل بالا پیچید جلوی ما و با سرعت رد شد بطوریکه آب و گل توی خیابون پاشید به شلوار ما …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان یاسمین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۲۹
نوول رمان
رمان باورم کن
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن اثر آرام رضایی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم

آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه ،  به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن ، بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان یه پرستار برای یه خانم سالمند توی یه خونه ی بزرگ که وسط یه باغه کار کنه که بتونه از باغش برای یادگیری رشته اش استفاده کنه ، آنید از عمد دنبال خونه ای میگرده که بدون مرد باشه و خونه خانم احتشام بهترین جاست چون سالهاست که بچه های خانم احتشام خارج از کشور زندگی میکنن ، همه چیز خوب پیش میره تا روزی که آنید از مرخصی میاد و …

خلاصه رمان باورم کن

آنید به سرعت سوار اتوبوس شد و تو جاش نشست … از پنجره ی اتوبوس پدرش و دید که کنار ماشین ایستاده و براش دست تکون می ده!

اونم دستی به نشانه ی خداحافظی برای پدرش تکون داد و آروم تو جاش نشست … هدفون و از کیفش در آورد و مشغول گوش کردن به آهنگ شد!

آنید سفر با اتوبوس و دوست داشت و تنها دلیلش هم این بود که تو اتوبوس هر بار فیلم جدیدی پخش میشد و نصفی از راه و بدون اینکه بفهمی طی میکرد!

آنید به فیلم دیدن علاقه ی زیادی داشت همین طور کتاب خوندن و خیلی دوست داشت … عاشق ماجرا جویی بود … آنید فرزند دوم از یک خانواده ی پنج نفری بود یک خواهر بزرگتر و یک برادر کوچکتر از خودش داشت!

خواهرش آنیتا ازدواج کرده بود و یک دختر کوچولوی ناز مامانی به اسم عسل داشت … دلش برای آنیتا تنگ شده بود دلش برای اون کوچولوی معصوم با اون نگاه مهربون و لبخند شیرین پر میکشید!

آنقدر عجله داشت که حتی نتونسته بود عسل و که خوابیده بود ببوسد و ازش خداحافظی کنه … آنید تو یکی از شهر های شمالی زندگی میکرد و خودش دانشجوی مهندسی کشاورزی تو کرج بود …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان باورم کن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۲۸
نوول رمان
رمان بادیگارد

دانلود رمان پلیسی بادیگارد اثر shaloliz با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

درباره دختریه به نام آوا که برای حرفه باباش همیشه محافظ شخصی پا به پاشه ، اما دختر از سر یکدندگی با پدرش بادیگاردها رو دور میزنه یا انهزامشون میده …

خلاصه رمان بادیگارد

صبح با صدای زنگ از خواب بیدار شدم. زود رفتم دوش گرفتم … وقتی که جلوی آینه نشستم … دیدم که صورتم یکم کبود شده!

لوازم آرایشمو برداشتم و شروع کردم به آرایش کردن ، تا میتونستم آرایش کردم ، به خودم تو آینه نگاه کردم!

آوا جون آماده برای جنگ امروز … از اتاق بیرون رفتم … دیدم یه مردی دم در ایستاده!

هه هه لابد بادیگارد جدیدمه … صبر کن تو هم حالتو میگیرم!

سلام کرد … جوابشو ندادم و مستقیم رفتم پایین … رفتم توی آشپزخونه و به صغری خانم و میلاد سلام کردم … تا لقمه اول رو گذاشتم دهنم سر و کله بابا همراه اون مرد پیدا شد!

بابا … ایشون آقای صادقی بادیگارد جدیدته … پوزخند صدا داری زدم … میلاد با اشاره بهم فهموند که چیزی نگم!

بابا … این چه قیافه ایه که برای خودت درست کردی … جواب من باز سکوت بود … بابا … آوا با توام … میگم این چه ریختیه برای خودت درست کردی!

اینجوری میخوای بری دانشگاه …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان بادیگارد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۲۸
نوول رمان

رمان دالان بهشترمان دالان بهشت

دانلود رمان عاشقانه دالان بهشت اثر نازی صفوی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم

دختری 16 ساله به نام مهناز به همراه محمد پسر جوانی که در همسایگی یکدیگر زندگی می کنند متوجه علاقه دو طرفه به هم می شوند و ازدواج می کنند ، مهناز با توجه به توقعات و سن کم و بی تجرگی گمان میکند محمد به شخص دیگری علاقه مند است و با لجاجت های متوالی منجر به جدایی از هم می شوند و …

 

خلاصه رمان دالان بهشت

انگار صاعقه بر سرم فرود آمد … پس ازدواج کرده و این زنش است که فرزانه جان صدایش می کند … همان طور که روزی مرا صدا می کرد!

همان طور که مدت ها بود ذره ذره جانم با یادآوری اش درد می کشید … از احساس ضعف … حسادت … رنج … پشیمانی … خجالت!

چشمانم سیاهی رفت … فقط دستم را به طرف امیر دراز کردم و دیگر چیزی نفهمیدم!

وقتی چشم هایم را باز کردم ثریا را دیدم که با مهربانی و ملایمت صدایم می زد با تمتم قدرتم می کوشیدم خودم را جمع و جور کنم که دوباره با صدای فرزانه که می گفت : مهناز خانم حالتون بهتره!

احساس تلخ و کشنده ی حسادت به دلم چنگ زد … من حق نداشتم حسادت کنم … اصلاً هیچ حقی نسبت به محمد نداشتم … ولی چرا این دل لعنتی این جور می کرد!

انگار تازه بعد از سال ها پرده هایی از روی چهره ی واقعی ام کنار می رفت و خودم را بهتر می شناختم … این من بودم که این طور از حس وجود رقیب درهم شکسته بودم!

نه … نه … هنوز هم احمقم … چرا رقیب … من دیگر چه حقی نسبت به محمد دارم … چه نسبتی با او دارم که این زن رقیب من باشد!

ای خدا … من ناسپاسی کرده و با حماقت زندگی ام را تباه کرده بودم … ولی به جبرانش هشت سال سوخته بودم … دیگر کافی است …

 

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان دالان بهشت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۲۷
نوول رمان

رمان پریچهررمان پریچهر

دانلود رمان عاشقانه پریچهر اثر مرتضی مودب پور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم

پس از تتمیم آموزه اش فرهاد به ایران باز می گردد ، موقعیت مقبول او برای ازدواج باعث می شود دختران زیادی مشتاق ازدواج با او باشند ، اما فرهاد دل به دختری بسته که فقط او را در خیال دیده ، ولی بناگاه پی می برد که او نه یک رویا بلکه حقیقت است ، فرگل همبازی کودکی او حالا به دختر رویا های جایگزین شده ، متاسفانه بعد از نامزدی میفهد فرگل تومور مغزی دارد و …

 

خلاصه رمان پریچهر

وارد خونه شدم … خونه که چه عرض کنم باغ بسیار بسیار بزرگی بود با درختان کهن سال سر به فلک کشیده که روزها سر و صدای پرنده ها توش قطع نمی شد!

استخری وسط باغ و دور تا دور پر از شمشادهای بلند … ساختمان دو طبقه بزرگ و قدیمی پر از اتاق!

باغ پر بود از گل و گیاه … شمشادها مثل دیوارهایی بودند که وسط باغ کشیده شده باشند … دور تا دور باغ هم نیمکت بود که وقتی روش می نشستی اصلا دیده نمی شدی!

باغ جون می داد برای قایم موشک بازی … کف حیاط با آجرهای نظامی قدیمی فرش شده بود … تابستون ها وقتی روش آب پاشیده می شد بوی نم همه جارو می گرفت!

ته باغ یه آلاچیق بود پر از شاخه های مو … خلوت و دنج!

صدای پرنده ها … بوی نم عطر گلها … منظره درختها همه آدم رو مست می کرد … خلاصه عاشق این خونه و باغ بودم!

از هر گوشه ش صد تا خاطره داشتم … در همین افکار بودم که پدر و مادرم و فرخنده خانم از خونه بیرون اومدند و در واقع به طرف من حمله کردند …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان پریچهر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۲۷
نوول رمان

رمان توسکارمان توسکا

دانلود رمان عاشقانه توسکا اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم

داستان این رمان راجع به دختری به نام توسکا می باشد ، دختری از گینه همه ی دخترا ، توسکا نطلبیده وارد مسیری می شه که براش خیلی چیزا به وجود میاره ، چیزهایی مثل محبوبیت ، پیکار ، سرمایه و چیزی که هیچ وقت توی عقلش هم نمی گنجید ، عشق ، عشقی از نوع ویژه در دوره ای که نامش هم کیمیاست …

 

خلاصه رمان توسکا

نگاهی عاقل اندر سفیهانه بهش کردم … موهای حنایی رنگ داشت با چشمای قهوه ای روشن … خوشگل بود و تو دل برو!

با هم دوست بودیم ولی نه خیلی صمیمی … یه وقتایی که کارمون به هم گره می خورد یاد هم می افتادیم … یعنی آخر دوستی بودیما!

ولی حقیقت این بود که من به خاطر صمیمت زیادم با بابام زیاد علاقه ای به دوست شدن با کسی نداشتم … بابام دنیام بود … مامانمو هم خیلی دوست داشتم ولی بابا یه چیز دیگه بود!

طناز توی یکی از روزنامه ها یه خبری خونده بود و از دیروز منو دیوونه کرده بود … یکی از کارگردانای بزرگ برای یکی از کاراش نیاز به یه چهره داره … چهره ای که شناخته شده نباشه!

آدرس اینجا رو داده بودن برای تست … اگه توی تست قبول می شدی تازه می رفتی کلاس بازیگری … هیچ وقت به بازیگر شدن فکر نکرده بودم!

بابام محال بود اجازه بده من بازیگر بشم … همیشه بهم می گفت …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان توسکا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۲۶
نوول رمان

رمان هزار و یک شبرمان هزار و یک شب

دانلود رمان هزار و یک شب ( هزار افسان ) اثر شهرزاد قصه گو ترجمه عبداللطیف طسوجی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

ملکی از ملوک آل ساسان و پادشاهی از پادشاهان جزایر هند و چین دو فرزند داشت به نام شهریار (یا شهرباز) پسر کوچک که نزد پدر ماند و به دلیری و شهامت و بخشش شهره بود و بعد از مرگ پدر بر تخت سلطنت نشست و شاه زمان پسر بزرگ که در سیاست و درایت زبان زد عام و خاص بود ، که بعد از مرگ پدر هر کدام بیست سال بر سرزمین های تحت حکرانی حکومت کردند ، بالاخره روزی …

 

خلاصه رمان هزار و یک شب

برادر بزرگ شاه زمان دلتنگ برادر کوچک خود شد و از مقر حکومت خود یعنی سمرقند عازم جزایر هند و چین شد!

به وزیر اعظم خود امر کرد که مقدمات سفر را فراهم کند!

اما بعد از اولین روز سفر و تاریک شدن هوا به هنگام زدن خیمه به همراه کاروانیان یادش آمد گوهر گرانبهایی را که برای هدیه به برادرش اماده کرده بود فراموش کرده است!

برای اینکه بین همراهان و ملازمان به فراموشکاری شهره نگردد بعد از اینکه همه خواب رفتند به دو نفر از نزدیکان خود گفت که کاری پیش آمده با من بیایید که قبل از طلوع آفتاب برگردیم!

وقتی وارد قصر شد آن دو را بیرون نگه داشت و خود به خوابگاه وارد شد و در همان شب اول سفر و غیبت از خانه همسر خیانتکارش را با مرد اجنبی در وضعیتی دید که طاقتش طاق شد!

عنان اختیار از کف داد و سر هر دو را زد و بعد از کمی نشست بدون اینکه چیزی به دو همراه خود بگوید به طرف خیمه گاه برگشت و سفر خود را اندوهگین به سمت جزایر هند و چین ادامه داد!

بدون اینکه در مسیر سفر با همراهان خود لب به سخن بگشاید!

شهریار که خبر آمدن برادرش را می شنود دستور می دهد شهر را آذین کنند و با گروه کثیری از نجیبان و وزرا به استقبال برادری که دلی پر از خون دارد می رود!

شاه زمان دست در گردن برادرش انداخت و او را غرق بوسه کرد!

اما شهریار حس کرد بعد از بیست سال دوری انگونه که باید برادرش اشتیاق دیدار او را ندارد و پنداشت شاید رنج راه و سفر باعث خستگی او شده!

بلافاصله برادر خود را به کاخ و استراحتگاه برد و فردا صبح که به دیدار او رفت باز او راه اندوهگین دید!

برای این مسئله برنامه شکار چند روزه ای تدارک دید که شاه زمان به سبب احوالش به برادر گفت حالا که برنامه چنین شکار باشکوهی را ریخته ای چیزی را تغییر نده و با همراهانت برو و من فردا می آیم!

صیح که شد شاه زمان پرده اتاق را با حالتی تب کرده کنار زد و چیزی را دید که غم خود را از یاد برد … او همسر خطاکار خود را در خوابگاه … آن هم در شب تاریک با یک مرد نامحرم دیده بود!

اما او در روز روشن تمام زنان حرمسرای برادرش شهرباز را می دید که به فسق و فوجور مشغول بودند … بار غم و درد آن چنان بود که از هوش رفت!

شهرباز که بعد از یک روز خبری از برادر نیافت برنامه شکار را کنسل کرد و برادر را رنجور در اتاق خواب دید و علت را جویا شد و شاه زمان لب به سخن گشود و بالاخره ماجرا را آشکار کرد!

شهرباز که متحیر مانده بود گفت من به خاتون و کنیزانم اعتماد کامل دارم!

شاه زمان برنامه شکار را پیشنهاد داد اما با این تفاوت که خودشان با این کاروان به شکار نروند تا این ماجرا برملا شود!

ساعاتی از روز نگذشته بود که بساط عیش و نوش خادمان و کنیزان و خاتون ها برپا شد و با پیشنهاد شا زمان برادر کوچک شهرباز دستور داد جلادان تمام خیانتکاران را ازدم تیغ بگذرانند!

شهرباز برای انتقام هر شب دختری را به نکاح در می آورد و بامداد دستور قتلش میداد!

وزیر شهریار که دو دختر به نام شهرزاد و دنیا زاد داشت به شدت نگران این قضیه بود تا اینکه شهرزاد پیشنهاد داد پدر او را به عقد پادشاه درآورد!

شهرزاد دختری زیبا رو و زبان زد عام و خاص در شهر بود و به خواهر کوچکش دنیازاد نقشه ای را طراحی میکند!

شهرزاد همان شب به شهریار می گوید که خواهری دارد که هر شب با قصه او به خواب می رود و برای اخرین بار براش قصه بگوید!

با امدن دنیازاد قصه شهرزاد آغاز می شود و ناتمام بامداد می شود!

شهریار که محسور قصه شده منتظر می ماند فردا شب ادامه قصه را بشنود کشتن شهرزاد را موکول می کند به فردا!

این داستان هر شب ادامه پیدا میکند تا هزار و یک شب و اینکه شهریار از شهرزاد صاحب فرزندانی شده و …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان هزار و یک شب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۲:۲۶
نوول رمان
رمان آقایی که اون باشه
رمان آقایی که اون باشه

دانلود رمان آقایی که اون باشه اثر Yektay ashegh & ali.radpoor با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

آقایی که ایشون باشه معلومه چی در میاد روایت یه پسر پولدار تهرانی و از خود راضی به نام پاکان ، البته از چشم هاش میشه حس کرد که مرد مهربون و با احساسیه ، اما اینقدر تو ناز و نعمت بزرگ شده ، اینا براش کمرنگ شدن ، اگه من پزشک شخصی ایشونم دوباره اینا رو یادش میارم …

خلاصه رمان آقایی که اون باشه

خدایا خودت کمک کن!

وقتی رسیدم تهران سریع آدرس آپارتمان مون رو دادم … من رو که رسوند، با عجله پیاده شدم و رفتم جلو ساختمون که دهنم از تعجب باز موند با چیزی که دیدم!

ماشین پول دارترین پسر تهران جلو آپارتمان ما با کلی محافظ!

سریع رفتم بالا … صدای داد همسایه ها می اومد … رسیدن من همزمان شد با داد یکی از محافظا گفت : خفه شین!

نگاه بابا به من که پشت به پاکان ( پولدارترین پسر تهران ) و محافظش بودم افتاد … پاکان به طرفم برگشت و گفت:

به به … خانوم شما هم مال این ساختمونی ؟ ماتم برده بود  … محافظش داد زد : نشنیدی آقا چی گفتن ؟

به آرومی گفتم : مال … همین جام!

پاکان نیشخندی زد و رو به بقیه گفت : خوب من دیگه میرم … آپارتمان شما آخرین آپارتمان این منطقه بود که من شخصا اومدم بهتون هشدار دادم!

مجوزش و همه کاراش جور شده و انجام شده … آپارتمان ها رو تا یه ماه دیگه تخلیه کنین وگرنه هر چی شد پای خودتونه!

و بی هیچ حرف دیگه همراه محافظش رفت و نگاه متعجب من رو روی خودش جا گذاشت!

با دو رفتم پیش بابا و گفتم: بابا جریان چیه ؟ همسایه ها میزدن تو سر خودشون و گریه زاری میکردن که بابا دستم رو کشید و تو خونه رفتیم … باید تخلیه کنیم!

با گنگی گفتم: چی ؟ بابا کلافه گفت: باید اینجا رو تخلیه کنیم و بریم از این منطقه … نه ما بلکه تمام ساکنان منطقه …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان آقایی که اون باشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۰:۵۸
نوول رمان

رمان ملت عشق

دانلود رمان خارجی ملت عشق اثر الیف شافاک با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

در شروع داستان با اعضای خانواده آمریکایی روبینشتاین آشنا میشیم که یک خانواده ۵ نفره هستن ، از لحاظ مالی شرایط خوبی دارن و خیلی براش زحمت کشیدن ، اللا مادر خانواده ، دیوید پدر خانواده ، ژانت دختر بزرگ و یک دوقلوی دختر و پسر این خانواده رو تشکیل دادن ،  اللا یه زن خانه‌دار در آستانه ۴۰ سالگی هست که برای همه زندگی و اعضای خانواده برنامه‌ریزی می‌کنه و همه امور رو تحت کنترل داره ، دیوید یا پدر خانواده هم یک دندانپزشک هست و اللا مدتی هست که متوجه خیانت‌های اون شده و بخاطر مسائل مختلف ، این موضوع رو به روی دیوید نمیاره …

 

خلاصه رمان ملت عشق

داستان از جایی شروع میشه که در سال ۲۰۰۸ اللا به واسطه مدرک تحصیلی که داره به تازگی در یک انتشارات دستیار ویراستار میشه و رمانی رو بهش میدن که مطالعه کنه و یه گزارش در موردش بنویسه!

سر میز شام درحالی که دیوید داره شغل جدید همسرش و تبریک میگه … ژانت اعلام میکنه که قصد داره با دوست پسرش ازدواج کنه و همین موضوع باعث میشه که جو خانوادشون دچار آشفتگی بشه!

به نظر اللا ژانت و دوست‌ پسرش خیلی جوون هستن و باید بیشتر صبر کنن … پس به ژانت میگه توی زندگی چیزای مهم‌تر از عشق وجود داره!

در واقع عشق یه چیز کاملا زودگذر هست و یا حتی اصلا وجود نداره که همین باعث دعوای اونا میشه!

در جایی از داستان هم ژانت به این اشاره میکنه که چون خودت ( اللا ) عشق رو تجربه نکردی داری این حرفا رو میزنی!

بعد از اون شب االا شروع به خوندن رمانی میکنه که باید دربارش گزارش بنویسه … نویسنده رمان شخصی به نام « عزیز زکریا زاهارا » یک نویسنده گمنام هست که این اولین رمانش هست!

موضوع رمان در مورد چگونگی آشنایی شمس تبریزی با مولانا و تصوف هست ( آشنایی با شخصیت‌های شمس و مولانا و اتفاقاتی که میفته ، به شخصه برای من خیلی جالب بودن )!

اللا پس از کمی خوندن رمان متوجه میشه که عشق حقیقی وجود داره و اون هنوز تجربش نکرده ، ضمن اینکه در آستانه ۴۰ سالگی هست و ممکنه بعد از این هم دیگه نتونه تجربش کنه!

از خدا میخواد که یا عشق حقیقی رو بهش نشون بده یا کاملا بی احساسش کنه … پس از مدتی اللا راجع به شخصیت عزیز ز زاهارا کنجکاو میشه و شروع به نامه‌نگاری با اون میکنه!

 



به لینک زیر مراجعه کنید :


دانلود رمان ملت عشق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۳:۱۶
نوول رمان

کتاب رمان صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز

دانلود رمان تاریخی تراژدی صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز با فرمت pdf با لینک مستقیم و ویرایش جدید

یک صد سال تنهایی رمان نویسنده کلمبیایی آمریکای جنوبی گابریل گارسیا مارکز است که مدت تقریبی 18 ماه بین سال های 1965 و 1966 در مکزیکوسیتی به قلم آورده شد که 13 سال قبل یعنی سال 1952 میلادی در طول یک سفر ایده اصلی آن در ذهن نویسنده زاده میشود و چاپ اول آن در اواسط سال 1967 در بوینس آیرس پایتخت آرژانتین منتشر شد.

 

خلاصه رمان صد سال تنهایی

پس از گذشت سال ها، سرهنگ اورلیانو بوئندیا، در حالی که در برابر جوخۀ آتش ایستاده بود.

بعد از ظهری را به یاد می آورد که پدرش او را برای تماشای یخ با خود برده بود ، در آن زمان دهکدۀ ماکوندو تنها بیست خانۀ خشتی داشت که پیرامون رودخانه ای بنا شده بودند ؛ رودخانه ای که سطح آن … وی بارها و بارها از مرگ می گریزد.

نه جوخه اعدام و نه زخم و سم و خود کشی نمی تواند وی را بکشد ، وی به نوعی نماد شخصیت کسی است که باید زنده بماند و عذاب بکشد تا پل بین سنت و مدرنیته در شهر خیالی ماکوندو باشد.

گابریل گارسیا مارکز ابتدا یک صد سال تنهایی به کارلوس بارلال ارائه داد که در اواسط دهه 60 ، انتشارات آوانگارد را در زبان اسپانیایی سیکس بارلال اجرا کرد.

اما کارلوس بارلر به گریسا مارکز گفت : من اعتقاد دارم که این رمان موفق نخواهد شد، من فکر می کنم رمان کار نمی کند.

با این حال، گارسیا مارکز متوقف نشد و موفق به دریافت کتاب توسط انتشارات Sudamericana شد

یکی از مهمترین رمانهای قرن بیستم به اذعان همه منتقدان، صد سال تنهایی نوشتن گارسیا مارکز است این اثر تاکنون چهار بار به فارسی بازگردانده شده

 



به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان صد سال تنهایی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۳:۱۱
نوول رمان
رمان عسل

رمان عسل

دانلود رمان عاشقانه عسل اثر مرتضی مودب پور با فرمت های کامپیوتر،موبایل،تبلت،اندروید،آیفون,ایپد با لینک مستقیم

زندگی نامه دختر نوجوان 17 ساله ای به نام عسل ، که بعد از گذر سالیان دراز شکیبایی دشواری های خانوادگی باید نظاره گر این باشد که مادرش او ، پدر و برادر بیمارش را رها کند و به تاوان گناه نکرده بار زندگی را در غیاب مادر به دوش بکشد تا اینکه …

 

خلاصه رمان عاشقانه عسل

مکرر از تایمی که خیلی کوچک بودم ، دلم می خواست خاطرات روزانه ام را ثبت کنم.

اما هیچ وقت در این کار مصمم نبودم!

به تصورم این بار بتوانم این همت را ادا کنم!

امروز روز اول مهر است و روز تولد من … به راستی کسی جز من می داند که امروز هفده ساله می شوم!

پدر روی مبل لم داده و با چشمانی غمگین به مادرم خیره شده است و

مادر با لبخندی که حاکی از رضایت اوست در اتاق ها می چرخد تا مبادا چیزی را برای بردن فراموش کرده باشد و من…

آخ! که چقدر غمگینم! مادر با آن لباس سپید رنگ شبیه فرشته ها شده و همین بر اندوه پدرم می افزاید.

پس از سال ها مشاجره سرانجام امروز روز رهایی مادر است … این همان چیزی است که او در آرزویش بود یعنی برای همیشه رفتن.

 


به لینک زیر مراجعه کنید :


دانلود رمان عسل

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۳:۰۴
نوول رمان

رمان شام مهتاب

 

رمان شام مهتاب

 

دانلود رمان عاشقانه شام مهتاب اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

سالها پیش ، وقتی هنوز چشم به دنیا باز نکرده بودم حوادثی رخ داد که تاثیرش را مستقیم روی زندگی من و تو گذاشت ، شاید هیچ کس تصورش را هم نمی کرد یک عشق آتشین در گذشته باعث یک عشق آتشین دیگر در آینده شود ، اما به خاطر زهری که گذشتگان از عشق چشیدند عشق ما نیز باید طعم زهر به خودش بگیرد ، باید تقاص پس بدهیم ، هم من هم تو، تقاص گناهی که نکردیم …

خلاصه رمان شام مهتاب

با سر و صدایی که از بیرون میومد به زور چشمام رو باز کردم … آفتاب از پنجره های بلند و سلطنتی اتاقم روی فرش های ابریشمی پهن شده بود! از تخت خواب بزرگ یک نفر و نیمه ام، پایین اومدم و حریری رو که مثل پرده از بالای تخت آویزون شده بود و دور تا دور تختم رو می گرفت مرتب کردم!
با دیدن تابلوی قشنگم که به دیوار بالای تخت بود لبخندی زدم و سلام نظامی دادم!
کار هر روزم بود … قبل از خواب به تابلوم شب بخیر می گفتم و صبح ها بهش سلام می کردم!
دمپایی راحتیمو پا کردم و شنل نازکی روی لباس خوابم پوشیدم!
چون اصلاً حال لباس عوض کردن نداشتم … جلوی آینه وایسادم و به خودم خیره شدم!
طبق روال بقیه روزا غر زدم … بازم یه روز دیگه … دوباره باید ول شم توی خونه!
حالم از تابستون به هم می خوره … کی تموم می شه.
یه مسافرتم نمی ریم دلمون باز بشه … خدایا یه کاری کن امروز حوصله ام سرنره! 

یا بزن پس کله سپیده پاشه بیاد اینجا که من از تنهایی در بیام … یه کار بهترم …

 


به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان شام مهتاب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۲:۴۰
نوول رمان

رمان قرار نبود

 

رمان قرار نبود دانلود رمان عاشقانه قرار نبود اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم


داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دو سال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکوره ، مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش (عزیز جون) زندگی میکنه ، خواهر بزرگش هم ازدواج کرده ، ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا (خواهر ترسا) به خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا ، به همین خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه …

 

خلاصه رمان قرار نبود

 

صدای آهنگ آنشرلی بلند شد … سرم داشت منفجر می شد … دستم رو از زیر پتو بیرون آوردم و روی عسلی کنار تخت کشیدم!
صدا لحظه به لحظه داشت بلندتر میشد و من لحظه به لحظه عصبیتر میشدم!
بالاخره دستم خورد به گوشم … چنگش زدم و کشیدمش ریز پتو … یکی از چشمامو به زور باز کردم و دکمه قطع صدا رو زدم … صدا خفه شد!
نمیدونم چرا آهنگی رو که اینقدر دوست داشتم گذاشته بودم برای آلارم گوشیم … دیگه داشتم از این آهنگ متنفر میشدم!
ساعت چند بود ؟ هفت صبح … لعنتی … خوابم میومد دیشب تا صبح داشتم چت میکردم و تازه دو سه ساعت بود که خوابیده بودم!
این چه قرار کوفتی بود که من با دوستام گذاشته بودم … انگار مرض داشتم … با غر غر از جا بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم … نگاهم به در و دیوار بنفش اتاق افتاد … همه دیوارها با کاغذ دیواری بنفش پوشیده شده بود و بهم آرامش میداد!
در حالی که لی لی میکردم تا خورده چیپس هایی که از دیشب کف اتاق پخش شده بود و حالا چسبده بود به پایم جدا شود کنار پنجره رفتم و با ضرب گشودمش …

 


به لینک زیر مراجعه کنید :


دانلود رمان قرار نبود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۲:۲۶
نوول رمان

رمان شرکت عشق

رمان شرکت عشق

دانلود رمان شرکت عشق اثر بیتا منصوری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم

سوگند به اسم تو ذکرت نشد جدا از من ، گرفت دست تو را پس چرا خدا از من ، چنان بسوی تو با سر دویدم‌ از سر شوق ، که روی برف نماندست ردپا از من ، منم آن دختر از دیار غم ، منم آن کسی که غم خورد و غم خوار بود ، منم منم منم تنها منم ، تنها یاری رسان خود منم ، خدایا دوستش داشتم چرا گرفتی دستش را از دست من ، خدایا من هنوز دوستش دارم برگردانش …

خلاصه رمان شرکت عشق

خانوم پرونده های شرکت هایی که پیشنهاد کار بهتون دادن رو نگاه کردم و بهتریناشو جدا کردم گزاشتم رو میزتون شما یکی رو انتخاب کنید و به من اطلاع بدید که من با شرکت تماس بگیرم!

باشه ایی گفتم و راهی اتاقم شدم!

وای شرکت دو هفته است حسابدار نداره … باید به پرستو بگم اگهی بزن … اوف باید معدلش هم بالا باشه تا راحت باشم!

بعداز کارهای هر روز و روزمره سوار ماشینم شدم به سمت عمارت روندم … مستقیم رفتم تو اتاقم و لباسامو با یه تاپ و شلوارک عوض کردم رفتم سمت اتاق سینا!

داداشم یکسال تصادف کرده و نخاعش آسیب دیده و الان نمیتونه راه بره!

افسردگی حاد گرفته و با کسی جز من حرف نمیزنه … در زدم داخل شدم با خنده گفت : سلام پرنسس دادا …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان شرکت عشق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۸
نوول رمان