رمان بوک | دانلود رمان | رمان

رمان بوک دانلود رمان جدید با لینک مستقیم رمان ایرانی بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه pdf رمان آنلاین بهترین رمان ها وبلاگ رمانبوک.

رمان بوک | دانلود رمان | رمان

رمان بوک دانلود رمان جدید با لینک مستقیم رمان ایرانی بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه pdf رمان آنلاین بهترین رمان ها وبلاگ رمانبوک.

دانلود رمان صوتی عاشقانه و معروف رایگان

مزیت دانلود رمان صوتی نسبت به دیگر کتاب ها حتی کتاب های جیبی یا رمان های کوتاه این است که شما دیگر نیاز به حمل کتابی که دائما باید آن را با خود همه جا ببرید، ندارید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۴
نوول رمان
رمان هانا عروس شیخ
رمان هانا عروس شیخ

دانلود رمان هانا عروس شیخ اثر ساحل با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

یک عاشقانه پر ماجرا از عشق شیخ عثمان مصری، مردی مسلمان با رسومات سفت و سخت به خواهر شریک آمریکاییش که فقط 15 سال سن دارد و خانواده ای که به هیچ وجه موافق این ازدواج نیست ، اما شیخ عثمان هرگز از چیزی که بخواهد نمی گذرد ...

خلاصه رمان هانا عروس شیخ

از زبان عثمان : بالاخره مسیر خسته کننده شهری با اون ترافیک دیوونه کننده تموم شد ... شیکاگو واقعا شهرشلوغی بود شلوغ تر از هر شهر دیگه ای که تا حالا بودم ... راننده جلو یه خونه ویلایی توحومه شهر توقف کرد و گفت: رسیدیم قربان ... هممیم گفتمو به خونه نگاه کردم ... طبق انتظارم منتظرم بودن ... هارولد به همراه پدرش سریع اومدن بیرون به استقبالم ... من معمولا با شرکت های کوچیک قرار داد نمیبندم

مگه اینکه سود بزرگی بهم برسونن و هولدینگ بالا با وجود کوچیک بودن زمینه سود بالایی داشت ... پس من پیشنهاد همکاری اونا رو قبول کردم و این همکاری شروع شد ... یک همکاری دو سر برد ... و امروز اینجا بودم برای یک ناهار خانوادگی و یه بحث کاری البته ... تو مصر ما کار و خانواده را قاطی نمیکنیم ... اما آمریکایی ها عادت دارند روزهای تعطیل بحث های کاری رو تبدیل به یه قرار خانوادگی کنند و تو خونه با شریک کاری قرار بزارن

اونا اعتقاد دارن با بالا بردن صمیمیت میتونن توافق نامه های بهتری امضا کنند ... هرچند این روش اونا تا حالا رو من جواب نداده ... اما همیشه دعوت های نهار یا شام خانوادگی رو رد نمی کنم ... چون اینجوری اطلاعات خویی از سبک و سیاق شرکام بدست میارم ... کتم رو برداشتم و پیاده شدم ... هارولد جلو اومد و گفت: عثمان ... امیدوارم ترافیک خسته ات نکرده باشد ... با وجود خستگی لبخندی زدم و گفتم: زیاد بود اما بهتر از گوش دادن به حرف های مشاور مالیم بود

هارولد خندید و دست دادیم ... با پدرش هم دست دادمو منو به سمت خونه راهنمایی کردن ...

امروز این امید را داریم که با دانلود رمان خارجی جدیدی که برایتان ارسال کرده ایم نهایت لذت را ببرید، یکی از رمان های خارجی پرطرفداری که این روزها با بهترین ترجمه بصورت اختصاصی قرار گرفته شده است

به لینک زیر مراجعه کنید :

رمان هانا عروس شیخ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۱۵
نوول رمان
رمان تاریک ترین شب
رمان تاریک ترین شب

دانلود رمان تاریک ترین شب از جنا شوالتر با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه کامل با ویرایش مجدد و لینک مستقیم رایگان

برای اولین بار از رسانه رمان بوک داستان خارق العاده ای را بخوانید از دختری به نام اشلین که در یک شب تاریک، قدم به جنگلی میگذارد تا به قلعه رازآلودی که در نوک کوه است برسد چون شنید است آنجا مردانی هستند که می توانند به او کمک کنند تا تواناییش را کنترل کند، از مردم شهر شنیده که این مردها فرشته هستند اما انگار مردم اشتباه می کرده اند و مردان درون این قلعه همگی شیطان هستند، اشلین در این مسیر گیر یکی از خطرناک ترین شیاطین می افتد و دنبال راه فرار می گردد، اما حالا مدکس به اون اجازه رفتن نمی دهد ...

خلاصه رمان تاریک ترین شب

مدکس هزاران سال بود که محدودیت هایش را می شناخت ... از آن روز شومی که خدایان یک زن را برای انجام دادن وظیفه ای که او باید انجام می داد، انتخاب کردند، محدودیت هایش را می شناخت ... پاندورا قوی شده بود، آره، قوی ترین سرباز زن زمان آنها ... اما او قوی تر بود ... تواناتر بود ... با این حال فکر می کرد که برای محافظت از دیمونیاک که یک جعبه ترسناک و خانه شیاطین خیلی وحشی و مخرب بود، خیلی ضعیف است ... آن شیاطین حتی در جهنم مورد اعتماد نبودند.

انگار مدکس اجازه می داد که جعبه نابود شود ... خشم و نفرت وجودش را پر کرد ... حالا درون تمام آنها، یک جنگجو زندگی می کرد ... آنها با شجاعت برای پادشاه خدایان جنگیدند، کشته شدند و کاملا محافظت کردند؛ آنها باید به عنوان نگهبانان انتخاب می شدند ... نباید چنین شرم غیر قابل تحملی را می داشتند

شبی که آنها دیمونیاک را از پاندورا دزدیدند و شیاطین را در جهانی بی گناه آزاد کردند، فقط می خواستند به خدایان درسی بدهند ... چقدر احمق بودند ... نقشه آنها برای اثبات قدرتشان شکست خورده بود چون جعبه در ...

پانویس: رمان خارجی خارق العاده جذابی که در این بخش تقدیم می شود کاملا اختصاصی و جزو بهترین رمان های خارجی ترجمه شده است که ساز است رمان ما برای دوستانی که تمایل و توانایی خرید دارند گذاشته شده، امیدواریم از دانلود رمان خارجی جدیدی که می کنید رضایت داشته باشید، جهت خرید 10 هزار تومان در تلگرام بعد از واریز و ارسال شات فایل pdf براتون ارسال میشه تو پی ویتون :

منبع: دانلود رمان تاریک ترین شب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۲۹
نوول رمان

آبا را نمی بینم اما می دانم پشت سرم ایستاده است و با دلهره به یاشا نگاه
می کند.
اسلحه را رو به روی پیشانیم نگه می دارد.
عیسی را صدا کنم یا خدایش را؟ مسیح را بخوانم یا خدایم را؟
در این نقطه ی تاریک زندگی تباه شده ام، کدام یک به داد من خواهند
رسید؟ کدام یک مرا که در یک قدمی مرگ ایستاده ام، نجات خواهند داد؟
سر می چرخاند و احتماال در حالی که با نگاهش آبا را تهدید می کند؛
آمرانه می گوید:»به حساب تو یکی بعدا می رسم. گمشو بیرون.«
دوباره سرش را سمت من می چرخاند و اسلحه را به پیشانی ام فشار می
دهد.
می خواهد مرا بکشد؟! مبهوت نگاهش می کنم.
خوابم یا بیدار؟ زنده ام یا...
زنده ام، زنده ام که در دو قدمی مرگ ایستاده ام. مرده ها که در دو قدمی
مرگ نمی ایستند!
سوالش خنده دار است. آنقدر خنده دار که دوست دارم بی توجه بهمی دونی که هیچ فرقی بین تو و بقیه نیست؟!
استرس و نگرانی رخنه کرده در وجودم، روی زمین دراز بکشم، شکمم
را با دستم نگه دارم و از ته دل بخندم.
این سال ها که کنارش بوده ام و در میان زیر دستانش کار کرده ام، بار
ها و بار ها این موضوع را به من یاد آور شده است که هیچ فرقی با
دیگران ندارم و اگر اشتباهی کنم...
-اگه اشتباه کنی، جزات مرگه

 

دانلود رمان دایره زن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۴۹
نوول رمان

"هیچ" است اول و آخر قصه ی ما.
می روم بجنگم تا پیروزی را لمس کنم؛ هیهات که شکست می خورم،
تبعید به بازگشت می شوم و سپس می رسم به انتها.
آری، می رسم از هیچ به همان هیچ ابتدای مسیرم.
از نقطه ای که حال ایستاده ام به نقطه ای در آینده که نمی دانم کجاست!
و تنها خدا می داند در دل مسیرم چه چیز هایی پنهان مانده است...
صدای بلند بسته شدن در، شانه هایم را می لرزاند. نگاه ترسیده ام را در
اتاق می چرخانم و او را می بینم.
اویی که با تفنگی در دست، رو به رویم می ایستد و با چشم هایی سرخ،
نگاهم می کند.
دو بنده ای مشکی رنگ پوشیده و هیکلی که سال هاست برای ساختنش
تالش می کند را به رخم می کشد.
آب دهانم را به سختی قورت می دهم. بند بند وجودم، از اسلحه ی درون
دست هایش وحشت دارد. او با کسی شوخی ندارد؛ بدبختانه، به خصوص
با من.
سعی می کنم نفس بکشم، اما انگار هوایی به شش هایم نمی رسد که
دوست دارم دهانم را باز کنم و هوای بیشتری را به درون بدنم بکشم.
سوالی که می پرسد، تک کلمه ی دو حرفی است اما همه ی وجودم را به
وحشت می اندازد.
-خب؟
صدای قدم های آبا را می شنوم.

سایت رمان


با صدای کلفتش، می گوید:»گوش بدید یاشا خان. باور کنی...«
با "خفه شو" یی که فریاد می کشد، چشمانم را می بندم.
خشمش، غیر قابل کنترل است. می دانم که ایم بار از پس آرام کردنش بر
نخواهم آمد.
و افسوس که آبا، یار چندین ساله اش هم کاری از دستش بر نمی آید.
جلو آمدنش را که حس می کنم، پلک هایم را از هم فاصله می دهم.
خالکوبی روی بازویش را هدف مردمک هایم قرار می دهم.
مضحک است اما در این وضعیت، به این فکر می کنم که اگر تصویر
مرا روی بازویش خالکوبی کرده بود، چه قدر رمانتیک می شد!
آب دهان نداشته ام را برای بار نمی دانم چندم قورت می دهم. انگار
گلویم زخم شده است که می سوزد. شاید از حجم توده ی سنگین بغضم.
باید حرفی بزنم، باید از خودم دفاع کنم. نباید به خشمش اجازه ی پیش
روی دهم.
نگاهم را به مبل کهنه ای که پشت سرش قرار دارد می دوزم.
-من...
انگشت می گذارد روی بینی اش و می گوید:»نه، نه، نه! هیچی نگو.«
نگاهم را به چشم هایش می رسانم. صدایم می لرزد:»بذا...«

قهقهه که می زند، قلبم می ایستد. خنده هایش نقطه ی آغاز عذابی هستند
که به روحم می دهد. می دانم می خندد که بگوید:»هر چی قراره بگی،
توهم خودته.«
شک ندارم می خندد که بگوید:»باور نمی کنم.«
سرش را جلو می آورد. اولین چیزی که به چشمم می آید، زخم کوچکی
روی پیشانی کوتاهش است. صبح روز گذشته، وقتی خم می شد تا لب
هایم را ببوسد پیشانیش با تاج تخت که اتفاقا شکسته هم بود، برخورد
کرد.
در این وضعیت به چه مزخرفاتی که فکر نمی کنم.
سرش را کج می کند و لب هایش را نزدیک گوشم تکان می دهد:»می
دونی نقشه ای که سه ماهه شب و روز براش زحمت کشیدم رو با اون
مغز پوکت، نابود کردی؟!«
دستش را باال می آورد و با انگشت اشاره اش چند ضربه ی کوتاه به
پیشانی ام می زند.
کسی در وجودم غر می زند:»گریه کن دختر؛ دلش رو به دست بیار.
زود، زود باش سایدا.«
گریه؟ در برابر او؟!
ترسیده ام. وحشت زده ام. قلبم یکی درمیان می زند. به جای گریه اما
بیشتر دوست دارم قهقهه بزنم. دستش را بپیچانم، اسلحه را بگیرم و چند
گلوله را به تن و سر او هدیه کنم!
آبا دوباره می گوید:»خواهش م...«

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۲۱
نوول رمان
رمان آدم و حوا
رمان آدم و حوا

دانلود رمان آدم و حوا جلد اول اثر گیسوی پاییز (نشمیل قربانی) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل ، گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل ، نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر ، زآن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دلآمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم ، ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم ، اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ، اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم ، در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل ، گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل ، نیست شبی که تا سحر ...

خلاصه رمان آدم و حوا

کف پام به قدری درد می کرد که دلم می خواست فریاد بزنم . کل کفش فروشی های شهر رو پشت سر گذاشته بودیم تا بتونم کفشی متناسب با لباسم پیداکنم ،البته این کار همیشه م بود . مگه می شد مارال از خیر خوشتیپی بگذره! برام مهم نبود که عروسی جدا برگزار می شه . گرچه که اگه مختلط بود بیشتر دوست داشتم . ولی خوب عروسی برادرم بود و من بیشتر از هر زمان دیگه پر از ذوق و شوق بودم.به خصوص که همین یه برادر رو داشتم و هزارتا امید و آرزو برای عروسیش .

منم که یکی یه دونه خواهر داماد . نمی شد که از همه ی دخترا ی مجلس سر تر نباشم!صدای شماتت بار مامان بلند شد ... مامان ... اِ آخه دختر مگه کفش باید چه مدلی باشه تا تو بپسندی؟ یکی رو انتخاب کن دیگه . پا برام نموند.با دلخوری گفتم:من خوب چیکارکنم .هیچکدوم رو نپسندیدم .بیشتر مدلا قدیمیه. مامان به حالت تأسف سری تکون داد.

مامان ... چون تو ازاین مدل کفشا زیاد داری پس یعنی مدلش قدیمیه؟ با لحن مطمئنی گفتم: من  بله .من الان دو ماهه کفش نخریدم . کفشی که مدل کفش دوماه پیش من باشه پس قدیمیه . من دنبال یه مدل بهتر و قشنگ تر میگردم.مامان دوباره سری تکون داد و به مغازه ی کفش فروشی اون طرف خیابون اشاره کرد.

مامان...مارال بریم کفشای اونجا ر هم ببین .شاید یکی رو پسندیدی." باشه "ای گفتم و دنبال مامان راه افتادم ... 

به لینک زیر مراجعه کنید :

رمان آدم و حوا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۴۷
نوول رمان
رمان اجتماعی
رمان اجتماعی

ابتداء بیایید کمی در مورد چیستی رمان صحبت کنیم:

در تبیین و تعریف رمان، حرف های زیادی زده شده است، اما یکی از جالب ترین آنها که با موضوع مقاله ما هم تطابق زیادی دارد، مربوط میشود به ویلیام هزلیت. او یک منتقد و مقاله نویس مطرح انگلیسی است که در قرن نوزدهم زندگی می کرده است. وی رمان را به داستانی تعریف میکند که مبتنی بر تقلیدی نزدیک به واقعیت نوشته شده و زندگی آدمی، عادات و حالات او را تصویر میکند و در حقیقت به نوعی جامعه خود را تصویر میکند.

این تعریف را عده ای ناقص دانسته اند اما دست کم میتوان آنرا برای رمان های اجتماعی قابل قبول دانست چراکه در رمان های اجتماعی، شیوه نوشتاری و هدف از همین قرار است که وی ادعا کرده.

اگر بخواهیم رمان را جوری تعریف کنیم که شامل همه رمانها بشود، باید بگوییم؛ رمانها متن هایی داستانی هستند که در قالب نثر بوجود می آیند.

خوب است اینرا هم بدانید که رمانها امروزه معروف ترین شکل تبلور یافته ادبیات در جهان محسوب میشوند و از همین جهت فرهیختگان بسیاری، به آن توجه ویژه دارند.

بررسی رمان اجتماعی، از چیستی تا اقسام آن:

اما می رسیم به رمان اجتماعی. این نوع رمان ها در مورد مسائل اجتماعی صحبت می کنند و تمرکز اصلی آنها بر روی این سه آیتم است؛ ماهیت جامعه، عملکرد جامعه و تاثیرات جامعه بر روی افکار و اعمال انسانها. البته این 3 آیتم را با رویکردی انتقادی نسبت به جامعه مورد بررسی قرار می دهند.

اما در تولید این نوع آثار هنری، توجه زیادی به مسائل اقتصادی و اخلاقی می شود و این آثار همواره فضای جامعه را از این جهات مورد نقد قرار می دهند.

رمان های اجتماعی از کجا ظهور کردند؟!

جالب است بدانید که ریشه رمان های اجتماعی، یک پدیده اجتماعی است که به انقلاب صنعتی شهرت پیدا کرده است. در این دوران بود که رمان اجتماعی به یکی از ارکان رمانها تبدیل شد و شیوع گسترده ای پیدا کرد. در این بازه زمانی، زندگی کارگران و خانوده های آنها بشدت سخت شده بود و از همین جهت مورد توجه بسیاری قرار گرفت که قشر رمان نویس ها، جهتی از این توجه ها را به خودش اختصاص داده بود. رمان *روزگار سخت* اثر چارلز دیکنز انگلستانی، در همین دوران نوشته شد.

رمان های اجتماعی
رمان های اجتماعی

رمان های اجتماعی چه اهدافی را دنبال می کنند؟!

معمولا نویسنده های رمان اجتماعی، این رمان ها را با نیت ارشاد جامعه و حاکمان آن تولید میکنند. آنها به دنبال تغییراتی بنیادین در فضای جامعه اند و ابزار خود را هنر خودشان و در حقیقت رمان نویسی قرار داده اند. بنابراین شما با مطالعه رمان های اجتماعی میتوانید تصویر بهتری از شرایط یک جامعه داشته باشید و بسیاری از حقایق را در قالب هنر، متوجه شوید که بسیار لذت بخش است. در بسیاری از رمانها، علاوه بر بیان نواقص و مشکلات جامعه، به ارائه راه حل هایی هم پرداخته میشود و در حقیقت نویسنده، طرح های خودش را با هنرش به گوش مسئولین آن جامعه و افراد آن میرساند.

توجه به این نکته نیز مهم است که رمان اجتماعی، به هیچ‌وجه همیشه رمان عقیدتی یا تبلیغی نمی باشد.

 

رمان اجتماعی برای چه کسانی بیشتر جذاب است ؟!

 

همه ما بر اساس شخصیت، علاقه و هدفی که داریم، سراغ مطالعه کتب و خصوصا رمانها می رویم. اگر به موضوعات اجتماعی و انتقاد به شرایط حکومت علاقه مند هستید و یا به دنبال تحول و عدالت خواهی می باشید، قطعا اینگونه آثار برایتان جذابیت بسیار بالایی دارند. به طور کلی افرادی که دغدغه های اجتماعی دارند، می توانند از خواندن این آثار لذت برده و استفاده کافی را ببرند.

رمان پرولتاریایی:

رمان پرولتاریایی بخشی از رمان های اجتماعی محسوب می شود که در حقیقت موضوع انتقاد آن، شرایط زندگی کارگران است. این نوع رمان در نیمه دوم قرن 19 بوجود آمد. با تولید این سبک از رمان، کارگران شخصیت مستقل و واقعی خود را در عرصه ادبیات پیدا کردند. این رمانها بیشتر روی شرایط محیطی، فرهنگی، شخصی و وضعیت روانی کارگران تمرکز دارند و به دنبال احقاق حق آنها با ادبیات و هنر هستند. یکی از شناخته ترین آثار در این حوزه، "خوشه‌های خشم" است که اثر نویسنده امریکایی جان اشتاین بک می باشد.

 

رمان انتقادی ـ اجتماعی:

 

یکی از رمان های اجتماعی پرطرفدار مربوط می شود به همین رمانها. در این رمان های انتقادی_اجتماعی، نویسنده بر روی یک یا چند مشکلی که در فضای یک جامعه وجود دارد متمرکز می شود و صرفا به تبیین آن می پردازد و در واقع با تولید این اثر، انتقاد خود را نسبت به شرایط جامعه، به گوش همه می رساند. در رمان انتقادی-اجتماعی، معمولا به تبلیغ و ترویج یک فکر و عقیده خاص پرداخته نمی شود و صرفا یک سری موضوعات مورد انتقاد قرار می گیرد. رمان *کلبه ی عمو تام* نوشته ی بیچر استاو، یکی از آثار قابل توجه این حوزه به شمار می رود.

 

نخستین رمان اجتماعی ایرانیان در مورد چه بود؟

اولین رمان ایرانی ای که نگاشته شد، مربوط می شود به وضعیت حقارت بار و اسفناک زنان در جامعه که با نام تهران مخوف منتشر شد و اثر مشفق کاظمی بود. این رمان از قدرت ادبی قابل توجهی برخوردار بود که توانست به الگوی قدرتمندی برای بسیاری از نویسندگان همچون عباس خلیلی، صاحب اثر *روزگار سیاه، انتقام و اسرار شب* تبدیل شود.

 

سیاحت نامه ابراهیم بیک و زیربنای رمان اجتماعی فارسی:

رمان سیاحت نامه ابراهیم بیک که اثری از زین‌العابدین مراغه‌ای هست را می توان به نوعی زیربنای رمان اجتماعی فارسی دانست و تولید این اثر به پیشرفت رمان اجتماعی کمک بسیاری کرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۵۴
نوول رمان

"کوئوکا"

#part_2


تو خونه ی ما، که یه خونه ی شصت و پنج متری تو یه محله ی پایین شهر هست، فقط من فکر می کنم، قهرمانی نیست. وگرنه که مامان بابا رو، وقتی که خمارو بی هوش هم،
 پایِ منقل افتاده یک قهرمان می دونه. 
کفش هامو درمیارم و داخل خونه می شم. بابا مثل همیشه تکیه داده به  دو متکای قرمز رنگی که یادگارِ دست های خان جون هست و مشغول درست کردن سوخته از شیره ی تریاک هست! یه جام مسی هم داره که مال پدربزرگش بوده و در همین خصوص مصرف می شده. پدربزرگ های دیگه اگر برای نوه هاشون ملک و طلا و پول گذاشتند؛ پدربزرگ بابای ما براش جامِ مسیِ استفاده شده به یادگار گذاشت. بابا هیچ وقت این جام و نمی شوره اجازه نمی ده که شسته بشه چون یکی از افتخاراتش این هست که اثراتِ مصرفِ پدربزرگش روی این جام مونده. افتخارات هم این جا تو خونه ی ما طورِ دیگه ای معنی می شن.
-سلام بابا.
با قاشق محتویات توی جام رو که روی اجاق کوچیکی که مخصوص مصرفش هست، هم می زنه‌
-سلام دخترِ قشنگم...بگو ببینم نتیجه ی امتحانت چی شد.

خوب مثل این که امروز کوکه کوک هست اوضاعش.
-هیچی بابا! رد شدم...

-هیچ عیبی نداره، دوباره شرکت می کنی. داداشتم که برات ماشین گرفته بهش سفارش می کنم باهات بیشتر تمرین کنه.

درِ روی قابلمه ای که روی بخاری هست رو برمی دارم. لوبیا پلو هم غذای بدی نیست.

-نه تو رو خدا! نگی بهش بابا. اخلاق نداره که! یک بار توضیح بده حالیم نشه سرم هوار می کشه.

کوله امو کنار بخاری می ذارم و با دست یه کم تز لوبیا پلو رو توی دهنم می ذارم.
-بابا باز زیرپوشت رو سوزوندی؟
بی توجه به سرزنش من؛ محتویات توی جام رو که به غلظت رسیده هم می زنه. بوی خوشی که تو خونه پیچیده رو کجای دلم بذارم؟!

بدون این که سر قابلمه رو بذارم کوله ام رو برمی دارم و به سمت حیاط پشتی میرم یه انباری کوچیک داشتیم اون جا که به بهانه ی درس و دانشگاه و البته با جنگ و دعوا برای خودم برداشتمش. خونه ی ما فقط یه اتاق داره. یه اتاق که مال مامان و باباست. هر وقت سامان بیاد مال رعنا و سامان. هر وقتم که امیر بخواد با دوست دخترش تماس تصویری برقرار کنه؛ مالِ امیر.
البته من خیلی راغب بودم تا زیرزمین خونه‌امون رو که فضای زیادی هم داشت برای خودم بردارم. اما کار و کاسبی امیر اون پایین هست و نمی شد. 
بعد از این که بابا خودش رو بازنشسته کرد! امیر یا علی گفت و جاشو پر کرد! تو خونه ی ما وقتی که جنس برای مردم می برن بسم الله می گن! و وقتی هم کارشون بی سر و صدا تموم می شه خداروشکر می کنن. از نظر خانواده فروش چهار تا شیشه عرق و زهرماری، توسط برادرم و نامزدِ خواهرم هیچ عیبی نداره. رعنا معتقد هست که اونا کار بدی نمی کنند و همه اش به چهار تا جوون چهار تا لیوان محلولِ شادکن می دن. امیر امیر اما قضیه رو با روشن فکری برای خودش و ما تحلیل می کنه. از نظرش هیچ اشکالی نداره که چند کیلو کشمش مرغوبو به یک عصاره ی ناب تهیه کنه تا باعثِ شادی مردم بشه. مامان هم کار امیرو مناسب تر از کار بابا می دونه. بابا پخش تریاک و به عهده داشت توی محل؛ امیر پخشِ مشروب. از نظرش همین که امیر تریاک نمی فروشه و باعث معتاد شدن بچه های مردم نمی شه، خیلی خوبه. مامان به امیر افتخار می کنه، چون علاوه بر خرج و خوراک خونه؛ تونسته رعنا رو هم شوهر بده.


-صَهبا بیا ببین لباسی که رعنا برام دوخته چقدر قشنگ شده.

رعنا بیست و نه سالشه. تو سن شونزده سالگی مدرسه رو ترک کرد و افتاد به دوختو دوزو خیاطی. ناگفته نمونه که تو این سال ها تونست خیاط قابلی هم بشه. سامان هم براش یه مغازه تو محل خودمون اجاره کرده تا رعنا به این باور برسه که ازدواج با سامان واقعا جز افتخاراتی بود که نصیبش شد. شاید باید این رازو با خودم به گور ببرم که اگر جواب چشم چرونی های سامان رو با دندون های تیزشده ام نمی دادم، همه ی این افتخارات مال من می شد! و بر این باور هستم که این رنویی که امیر برام خریده، برای این نبود که دهنمو ببندم و به رعنا حرفی از این موضوع نزنم.

لباس های نشسته‌امو به دست می گیرم و برای این که لباس مامان رو ببینم از اتاقم بیرون میام.
مامان پیراهن آبی گل داری که پارچه اشو عمه پری از کربلا براش خریده بود؛ دوخته.

-بچرخ مامان...

مامان می چرخه.
-خیلی خوب شده. فقط یه کم گشاده، به رعنا بگو یه کم تنگش کنه.

-کجاش تنگه؟ اندازه اشه بابا!

مامان می گه:

 

-یه ساعت پیش رعنا خودش اورد تنم کرد گفت برام تنگش کنه بابات گفت نه، اندازه امه.

بابا همیشه رو لباس های همه امون حساس بود. با وجود مصرف همیشگیش؛ هر وقت که حالش درست بود و می تونست نظر بده برای سر و شکلمون؛ به تنگی و کوتاهی لباسامون دقت داشت. آره خوب، ساقی های محل هم با وجود مصرف بی اندازه ی مواد؛ روی ناموسشون غیرت دارند!

مامان از تو آینه لباس تنشو برانداز می کنه.
-بیژن جان فردا بریم واسه رویِ این پیراهن یه روسری هم بخرم.

"کوئوکا"

-فردا عروسیه پسرِ محسنه. قراره بیاد یه کم شربت ازمون بگیره. بعدش میگم امیر ببرتت.

مامان مثل یه دختر بچه از شوقِ روسری نو،‌ دستی به موهای بلندش می کشه. و تنها کسی که تو این خونه با اعتیاد بابا و کار و کاسبیِ امیر و ازدواج رعنا مشکل داره منم! فقط منم که اصرار دارم بابا تو شصت سالگی ترک کنه. مامان می گه نباید تو این سن پدرتو مجبور کنیم به ترک، چهل ساله داره مصرف می کنه یهو بذاره کنار؛ سنگ کپ می کنه و می مونه رو دستمون! و منو به این فکر وامی داره که دقیقا مادرِ من چهل سال داشت چیکار می کرد؟ فقط زاد و ولد؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۰۷
نوول رمان

به نام خدا


"کوئوکا"

#part_1

بابا هیچ وقت قهرمان زندگی من نمی شد! اون هرگز قبول نمی کرد تا به کمپ بره! و؛ وقتی با پایِ خودش نمی رفت و به زورِ منو مامان؛ چند روزیو تو خونه اَدایِ آدم های در حال ترکو در می اورد، منو به این باور می رسوند که همه ی زندگیم، در انتظاری بیهوده برای داشتن یک قهرمان به سر بردم. من حتی راضی بودم که امیر، قهرمانِ زندگیم باشه؛ اما وقتی پاشو گذاشت جا پایِ بابا، متوجه شدم که تو خونه امون نباید دنبالِ قهرمان گشت. شایدم مشکل از خودم هست، چرا باید دنبال یک قهرمان تو خونه امون باشم، که مرد باشه؟! مگر زن ها نمی تونن قهرمان باشن؟‌ مامان اولین گزینه ای هست که به فکرم می رسه. اما وقتی جنس های بابا و امیرو براشون تو زیرزمین بین دبه های ترشیو قُرمه هایی که زمستون همیشه باید روی سفره امون باشن؛ جاسازی می کنه، مفهوم می شم که نمی شه به عنوان یک قهرمان بهش نگاه کرد! یا رعنا خواهرم؛ وقتی همه ی افتخارش در این هست که با سامان؛ همکارِ امیر که ماشین شاسی بلندش، هوش از سر کل دخترهای محل می بره نامزد کرده؛ من واقعا نباید دنبال هیچ قهرمانی تو خونه امون بگردم! به حتم قهرمان ها تو خونه زندگی نمی کنند؛ یا اگر می کنند خونه ی ما رو برای زندگی انتخاب نکردند.

این که من هیچ وقت پارک دوبل رو یاد نمی گیرم تا گواهی نامه‌امو بعد دو سال امتحان رانندگی اخذ کنم، فقط به خاطر نبودِ یه قهرمان هست! اگر که قهرمانی بود، شده با رشوه،  سرگرد رحیمیو راضی می کرد تا قبولم کنه.

قبل از این که هادی بخواد منو تو کوچه ببینه، خودمو سریع به در خونه امون می رسونم هنوز چرخش دوم کلید توی قفل انجام نشده که هادی متوجه ام می شه.
-چی شد؟ بالاخره تونستی گواهیتو بگیری؟

من نمی دونم مامان برای چی باید جز به جز برنامه های منو برای شهین خانوم، همسایه امون تعریف کنه تا اونم به گوشِ پسرش هادی برسونه؟!

-به تو مربوط نمی شه!

-عاشقِ همین وحشی بودنتم به قرآن! هر وقت مثل سگ بهم می پری، کیف می کنم...

کوله ام روی شونه ام افتاده وقتی داد می زنم:
-جد و آبادتون سگن...

-یواش تر...مامانم بشنوه دیگه قبول نمی کنه بیایم خواستگاریت!

دندونامو از عصبانیت روی هم جفت می کنم. وارد خونه‌امون می شم و در محکم بهم می کوبم.

مامان ملافه هایی که شسته رو روی طناب پهن کرده.
-چته صَهبا؟ سر آوردی مگه؟

-مامان باز تو رفتی گذاشتی کف دستِ شهین خانوم که من دارم کجا می رم؟

از توی سبد یکی از پیراهن های بابا رو درمیاره.
-دو ساعت اومد این جا فک زد؛ اخر از زیر زبونم کشید کجا رفتی!

-چرا اصلا راهش می دی تو خونه، زنیکه ی فضولو؟

مامان به خونه اشون که بدبختاته درست دیوار به دیوار خونه ی ماست اشاره می کنه.
-می شنون خوبیت نداره!

-بشنون! پسره ی بی ریختشون شب و روز برام نذاشته شما هم که انگار نه انگار...

-من به خاطر تو این همه تیپ می زنم! اونوقت بهم می گی بی ریخت؟

روی دیوار مشترکی که بین خونه ی ما و خودشون حصار کشیده نشسته! 

-هادی جان پسرم اونجا چیکار می کنی؟ الان امیر سر می رسه تیکه بزرگت گوشِته اون وقت.

-چرا امیر مامان جان! خودم الان خدمتش می رسم.

چوبی که برای گرفتگی توالتِ توی حیاط استفاده می شه رو از کنار دیوار برمی دارم و به سمتش حرکت می کنم. دست پاچه از دیوار می پره پایین. صدای بلند آخش رو از تو حیاط خونه اشون می شنویم.

-ولش کن دختر. از بچگی یه تخته اش کم بوده...گناه داره مادر مرده!

چوبو پرت می کنم روی زمین.
-مادر مرده منم که مامانم دلش بیشتر واسه پسرِ الاف همسایه می سوزه تا دخترش!

شلوار بابا رو محکم می چلونه.
-غذاتو گذاشتم رو بخاری تا گرم بمونه‌. این جا هم واینستا. این پسره که عقل سالم نداره یه باره از بالای دیوار می پره تو حیاط! اون وقت بابات خون به پا می کنه.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۰۳
نوول رمان
رمان پر
رمان پر

دانلود رمان پر اثر شارلوت مری ماتیسن با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان زندگی کارمند اداره بیمه راجر دالتون است که در پی مرگ مشکوک یکی از مشتریان جهت صحت ماجرا با عنوان بازرس پلیس به منزل مقتول رفته و او که متاهل است علیرغم داشتن زن و فرزند شانزده ساله ای دلباخته دختر دزد و بیوه ای به نام ماویس می شود و چون صدای خوبی دارد زن را به خوانندگی تشویق می کند و راجر که توان پرداخت هزینه آموزش خوانندگی را ندارد دست به اختلاس و دزدی از اداره می زند و بعد از سه سال حبس اکنون ماویس هم یک خواننده سرشناس شده و ...

خلاصه رمان پر

صورتش جوان و جذاب بود! کمتر زنی بود که او را زشت بپندارد! در چشمانش حالتی موج میزد که او را یک انسان خوشبخت نشان میداد ... او بنا به رای دادگاه به سه سال حبس با کار مداوم محکوم شده بود ... هر کس دیگری بجای او بود خشمگین و ناراحت به نظر میرسید اما او چهره آرام و متبسم داشت در حالی که میدانست او را به سوی زندانی میبرند که بایستی سه سال تمام بدون انکه امید ملاقاتی داشته باشد در آن بگذراند .

با این حال باز هم خود را خوشبخت میدانست تلاش قضات دادگاه برای کشف محل اخفا طریقه ی مصرف یک هزارو دیویست لیره انگلیسی که پول کمی نیست به جایی نرسید آنها نتوانستند بفهمند که این مبلق پولبه چه علتی برداشته شده ؟

او همواره ساکت و ارام بود و جز در مواردی که مایل بود به هیچکدام از پرسش های قضات جواب نمیداد و همین سکوت و آرامش مداومش بود که تمام قاضیان دادگاه او را لجباز و احمق تصور کردند من همه ی این ماجرا را فراموش کرده بودم چون بیش از چهار سال از آن جریان گذشت تا من بر تمام اسرار نهفته در دادگاه ان روز پی بردم.

روجر دالتون را از زمان کودکی میشناختم، با او همکلاسی بودم ... آشنایی من و او از پشت میز و نیمکت های مدرسه شروع شده بود ... یادم نمی آیدکه کلاس چندم بودم او را به خاطر داشتن صدای زیبایش در گروه کر مدرسه پذیرفتن او هر هفته به همراه افراد دیگری به کلیسا میرفت و آواز میخواند.

ولی پس از آن به جهت تفاوت هایی که در فکر و سلیقه ما بود کم کم از هم فاصله گرفتیم و با وجودی که یکی دو ساله بعد هم همکلاس بودیم اما هیچ ارتباط نزدیکی بین ما نبود ... روجر همیشه دوست داشت تنها باشد و فکرکند اما من نقطه ی مقابل او بودم.

در تابستان خودم رو با فوتبال و خوردن قهوه و ساندیچ سرگرم میکردم و در زمستان اوقاتم رو در زمین تنیس میگذراندم، نمی دانم چرا پس از چند سالحرارت و گرمی صدایش را از دست داد طوری که ...

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان پر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۸ ، ۰۰:۴۲
نوول رمان
رمان دزیره
رمان دزیره

دانلود رمان دزیره جلد یک و دو اثر آن ماری سلینکو با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان زندگی اوژنی دزیره کلاری ملقب به دزیدریا ملکه سوئد و نروژ، فرزند فرانسیس کلاری تاجر ثروتمند ابریشم در قرن هیجدهم ( هشتم نوامبر سال 1377 میلادی ) در شهر پدری اش مارسی فرانسه چشم به جهان گشود و طی جریاناتی با ناپلئون بناپارت و برادرش آشنا می شود  ...

خلاصه رمان دزیره

ناپلئون که در آن دوره یک ارتشی ساده و فقیر بود علاقه مند دزیره می شود و مصادف با سال 1794 با هم نامزد می شوند و دو سال بعد ناپلئون بدون دزیره راهی فرانسه و آنجا با یک بیوه ی سرشناس به نام ژوزفین دوبوهارنه با این نظریه که می تواند رشد و ترقی کند ازدواج می کند .

دزیره بعد از مدتی بی بی خبری تصمیم به رفتن به فرانسه می گیرد و در جشن نامزدی ناپلئون و ژوزفین سر می رسد و با پرتاب ظرفی به سمت ژوزفین مجلس را به نیست خودکشی ترک می کند .

در آن مهمانی مردی با نام ژنرال ژان باتیست برنادوت با تصور اینکه ناپلئون از سادگی دزیره سواستفاده کرده مانع از خودکشی او می شود و چندی بعد با وی ازدواج می کند.

ژان باتیست که مردی کار آزموده و با تجربه بود و افتخارات و پیروزی های متعددی داشت توسط مجلس ملی سوئد ولایتعهد برگزیده و در سال 1810 رسما پادشاه می شود ... دزیره در سال 1829 تاج گذاری و رسما ملکه کشور سوئد شد و ...

قهرمان اصلی این رمان برناردین اوژنی دزیره می باشد و قابل ذکر است که این رمان جزو ده رمان برتر دنیاست که به فارسی ترجمه گردیده است و به شدت پیشنهاد می شود از دست ندهید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان دزیره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۸ ، ۰۰:۴۰
نوول رمان
رمان ارباب عشق
رمان ارباب عشق

دانلود رمان ارباب عشق اثر پریسا رحمانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان در مورد تک دختر رضا نکوهش یعنی سارا دختری مغرور و بی احساس که ثروت پدرش او را قدرتمند ساخته ، اما روزگار همیشه بر وقف مراد نیست و ورق برمیگردد و این دختر سراپا غرور مجبور می شود در خانه ی خود بمانند یک رعیت زندگی کند و از ارث پدر محروم بماند ، ثروتی که به واسطه مردی سنگدل تصاحب می شود و سارا نکوهش تلاش می کند تا ان را پس بگیرد اما …

خلاصه رمان ارباب عشق

در اولین نگاه ما چیزی جز نفرت دیده نمی شود … تو برای نابودی من آمده بودی و من برای نابودی تو … امّا قصه برگشت … حسی بین ما قرار گرفت … حسی به نام عشق و حال تو برای به دست آوردن من تلاش می‌کنی و من برای به دست آوردن قلب سرد و سنگی تو!

سارا … تا آخرین حد ممکن صدای ضبط ماشین رو بلند کردم و همراهش می‌خوندم … نگار هم من رو همراهی می کرد … توی بزرگ راه شلوغ بودیم … با آخرین سرعت رانندگی می‌کردم … از بچگی عشق سرعت بودم و هیچ ترسی هم نداشتم … با نگار مشغول خوندن بودیم که یه پراید قراضه کنارمون قرار گرفت … با غرور نگاهشون کردم.

دوتا پسر جوون سرنشین ماشین بودن … نگار هم متوجه شد و بهم گفت: این رو خاموش کن ببین چه مرگشونه! ضبط رو خاموش کردم و با همون غرور همیشگی که مخصوص خودم بود ، گفتم: کاری داشتین ؟
راننده ماشین گفت: ببینم خانم عشق سرعت، حاضری با ما کورس بذاری؟ می خوام ببینم جراتش رو داری یا نه؟ یه پوزخند تحویلش دادم و گفتم: شما می خواین با این ماشین قراضه …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان ارباب عشق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۳۳
نوول رمان
رمان انتقام می گیرد
رمان انتقام می گیرد

دانلود رمان انتقام می گیرد اثر یلدا فلاح با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان دل سپارانه دختر دانشجویی (رشته عکاسی) آرام و بی سر و صدا به اسم لیلی که عاشق هم کلاسی اش سیاوش آزادروش شده و برای به دست آوردن قلب این پسر رقابت سختی مابین دخترهای دیگر است و زمانی که باید بگذره و همه امیدوارن با گذشتنش بدی ها بره و خوبی ها به جاش بیاد ، اما آیا واقعا همیشه اینطوری میشه ، آیا همیشه با گذشتن زمان خوشبختی پیدا میشه ، شاید هم زمان همون چیزی باشه که در نهایت انتقام می گیره …

خلاصه رمان انتقام میگیرد

به نام او که داده هایش رحمت و نداده هایش حکمت است … بارانی که روزها بالای شهر ایستاده بود عاقبت بارید تو بعد از سال ها به خانه ام می آمدی … تکلیف رنگ موهات در چشم هام روشن نبود تکلیف مهربانی،اندوه، خشم وچیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم تکلیف شمع های روی میز روشن نبود من و تو بارها زمان را در کافه ها و خیابانها فراموش کرده بودیم وحالا زمان داشت از ما انتقام میگرفت در زدی باز کردم سلام کردی اما صدا نداشتی به آغوشم کشیدی اما سایه ات را دیدم که دست هایش توی جیبش بود به اتاق آمدیم

شمع ها را روشن کردم ولی هیچ چیز روشن نشد … نور تاریکی را پنهان کرده بود … بعد بر مبل نشستی در مبل فرو رفتی در مبل لرزیدی درمبل عرق کردی پنهانی،برگوشه ی تقویم نوشتم:نهنگی که در ساحل تقلا میکند برای دیدن هیچ کس نیامده است “گروس عبدالمالکیان”

حامد چراغ ها را خاموش کرد … هنوز همهمه ی بچه ها که پشت در دو لنگه کمین کرده بودند فروکش نکرده بود … الهام جیغ کوتاهی کشید و بلافاصله صدای ارشیا آمد که ببخشید پایت را لگد کردم حواسم نبود … همه خندیدند … الهام غرغرکنان گفت : ببین تو رو خدا واسه تولد یه الف بچه به چه وضعی کشیده شدیم! حامد که سعی می کرد خودش را جایی کنار من مخفی کند پچ پچ کنان گفت:

خوبه نمردیم و معنیه بچه رو هم فهمیدیم … دوستان عزیز از این به بعد با صلاح دید سرکار الهام خانم به جای واژه ی نره غول از واژه ی دلنشین بچه استفاده می کنیم! آخه خواهر من کی به دو متر قد و چند صد کیلو میگه بچه! نیلوفر از جایی نامعلوم اعتراض کرد : کجاش دو متر قد و چند صد کیلو ؟ بنده خدا سیاوش ! حامد که دقیقا پشت سرم قرار گرفته بود …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان انتقام می گیرد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۳۲
نوول رمان
رمان بانوی سرخ
رمان بانوی سرخ

دانلود رمان بانوی سرخ اثر mehrsa_m با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان دختری گوشه گیر و منزوی به نام هورام که رویدادهایی که در کودکی اش رخ داده باعث تغییر روند زندگی اش شده و تنها سرگرمی اش دنیای مجازی است که از او شخصیت دیگری ساخته و در این بین نطلبیده پابند یکی از دوستان مجازی اش می شود …

خلاصه رمان بانوی سرخ

چشمام و به مانیتور دوختم بالاخره جواب داد : آراد : کار که زیاده . ولی کاری که من میخوام نیست … سرم و روی کیبورد انداختم و براش نوشتم : بانوی سرخ : چرا دمغ به نظر میای ؟ دوباره دعوا کردی با اهل منزل ؟ دستم و روی اینتر سُر دادم … نوشته هام و که روی صفحه نقش بسته بود و دوباره برای خودم خوندم …

دوباره مشغول تایپ کردن شد … آراد : بیخیال … بیا از غم و غصه ها حرف نزنیم … یهو دیدی زدم زیر گریه … لبخند رو لبم نشست براش نوشتم : بانوی سرخ : تو و گریه ؟ بهت نمیاد ! آراد : پس معلومه هنوز من و نشناختی من خیلی دل نازکم ! شکلک خنده زده بود . منم براش شکلک خنده زدم و گفتم : بانوی سرخ : فکر کن یک درصد ! آراد : بیخیال این حرفا چرا دیر کردی ؟ ساعت 9 منتظرت بودم .

دوباره یاد حال بد خودم افتادم . نفس عمیقی کشیدم . با خودم زمزمه کردم ” امشب بیخیال غم و غصه . ” براش نوشتم : بانوی سرخ : سرم شلوغ بود . میدونی که مشغله ی زیاد خفم کرده ! آراد : اوه اوه اوه ! تورو خدا یه وقتم به ما بده … بانوی سرخ : بسه انقدر لودگی نکن … آراد : هوم ؟ باشه من برم شام بخورم … هستی برم بیام ؟

یکم فکر کردم … نه واقعا حوصله نداشتم و گفتم : بانوی سرخ : نه خستم میخوام امشب زود بخوابم . فردا اگه شد باهات حرف میزنم … آراد : باشه . پس تا بعد بانوی من … لبخند عمیقی روی لبام جا خوش کرد … چقدر از لفظ بانوی من خوشم میومد مخصوصا وقتی آراد به کار میبردش … دستم روی کیبورد لغزید …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان بانوی سرخ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۳۰
نوول رمان
رمان ثانیه های عاشقی
رمان ثانیه های عاشقی

دانلود رمان ثانیه های عاشقی اثر گیسوی پاییز با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ظاهرا همه می گویند مجنون شده ام ، اما اهمیتی ندارد ، مردم همیشه حرف می زنند ، مهم این است که من غرق عشق تو شدم ، دوست داشتن چیز عجیبی نیست ، همین که وجودت آرامش بخش وجودم می شود ، همین که با یادت بر لبم لبخند می نشیند ، همین که نفس هایت قلبم را به تپش وا می دارد ، همین که لحظاتم با بودنت شیرین می شود، دوست داشتن شکل می گیرد ، صدا بزن مرا ، مهم نیست به چه نامى، فقط میم مالکیت را آخرش بگذار ، می خواهم باور کنم مال تو هستم …

خلاصه رمان ثانیه های عاشقی

درب منزل را باز کردم و وارد شدم ، مثل همیشه سوت و کور، اما پر از آرامش… با بی حالی کیفم رو انداختم رو کاناپه ی سه نفره ی وسط سالن و رفتم سمت آشپزخونه در یخچال رو باز کردم و شیشه ی آب رو یه سره رفتم بالا … به شدت گرسنه بودم … یه بسته سوپ آماده از داخل کابینت برداشتم و تو یه قابلمه خالی کردم.

چهار تا لیوان آب هم بهش اضافه کردم و گذاشتمش روی گاز، زیرشو که روشن کردم رفتم تا لباسام رو عوض کنم…اگه مامان می فهمید غذام سوپ آمادست حتماً وادارم می کرد برم بالا غذا بخورم … خدا رو شکر کردم که نیست ببینه، اگه این شکم گرسنه نبود هیچی نمی خوردم و یه راست شیرجه می رفتم تو تختم و می خوابیدم، ولی حیف که حریف شکمم نمی شدم…لباسام رو که عوض کردم رفتم سر وقت سوپ داشت می جوشید ولی چون به هم نزده بودمش گوله گوله شده بود.یه قاشق برداشتم و شروع …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان ثانیه های عاشقی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۳۰
نوول رمان
رمان سکوت تلخ
رمان سکوت تلخ

دانلود رمان سکوت تلخ اثر پانیذ میردار و الناز دادخواه با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان دخترکی به اسم نیکا که جسد خونین خواهرش را در یک شب سرد پاییزی درب منزلشان مشاهده می کند و زندگیش با دیدن بدترین صحنه عمرش تغییر می کند و تصمیم میگیرد که انتقام خواهرش را بگیرد …

خلاصه رمان سکوت تلخ

هوا سرد شده… نه!نه… هوای من سرد شده… حتی گرفتن فنجان قهوه ام،دردی را دوا نمیکند… گرمای حضورت را می خواهم… چرا صندلی روبرو خالی ست؟

روزنامه رو روی میز انداختم چشمم روی حروف بزرگ تیتر صفحه اول میلغزید.سرم درد می کرد‬ دست هامو‬ روی شقیقه هام گذاشتم و آروم فشار دادم لرزش عصبی دست هام کاملا مشهود بود با عصبانیت‬ دندون هامو‬ روی هم ساییدم باید اعصابمو کنترل می کردم سعی کردم چندتا نفس عمیق بکشم ولی فایده‬ نداشت. تیتر ها تو‬ سرم تکرار می شد با بی حوصلگی از جام بلند شدم و روزنامه رو برداشتم به سمت اتاقم رفتم. با‬ قیچی تیتر اول و‬ ماجراش رو بریدم.

در کشو رو باز کردم و بریده روزنامه رو روی انبوه روزنامه های دیگه گذاشتم.‬حس می کردم‬ پرده ای از خشم جلوی چشم هامو می بنده.داغه داغ بودم انگار حرارت تنم داشت خفم می کرد.با‬ گام های عصبی‬ خودم رو به حموم رسوندم و رفتم تو حتی حوصله درآوردن لباس هامو هم نداشتم.دوش آب سرد رو‬ باز کردم و با‬ همون لباس ها خودم رو کشیدم زیر آب سرد.
برای لحظه ای بدن داغم بر اثر تماس با قطرات سرد‬ آب شروع به‬ لرزیدن کرد سرمای آب کم کم به استخون هام نفوذ می کرد و از حرارت بدنم می کاست می تونستم‬ ‫لرزش فک و‬ دندون هام رو حس کنم چشم هامو بستم و سعی کردم سرما رو با همه وجود حس کنم.‬..

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان سکوت تلخ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۹
نوول رمان
رمان شوره زار
رمان شوره زار

دانلود رمان شوره زار اثر معصومه آبی(شهریاری) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان مردی به نام حافظ که هم پدر است و هم مادر و این مسئولیت سنگین را در دهه ی چهارم زندگی اش با خود حمل میکند با قلبی درگیر از احساسات گوناگون که همواره در تلاش است برای آسایش عزیزانش با انها منطقی برخورد کند اما حافظ میان دستان روزگار می چرخد و …

خلاصه رمان شوره زار

از زنگ هشدار تلفن اش متنفر بود ! وقتی آن را می شنید یعنی باید از خواب ناز دست می کشید و با دنیای پر مشغله اش روبرو می شد … چرخید و رو به بالا دراز کشید … دست روی پیشانی گذاشت و پوف کلافه ای کرد … هوا هنوز روشن نشده بود که باید از میان تشک و لحاف گرمش بیرون می آمد و با مشکلات زندگی کشتی می گرفت .

به پهلو چرخید و به خودش و زنگ موبایل و سازنده ی آن و کل زندگی یک فحش درست و درمان داد ! با کمک دستش و در حالی که سرش برای فرود آمدن روی بالشت سنگینی می کرد ، درون رختخوابش نشست … انگار در آن نقطه جاذبه چندین برابر بود ! بالاخره بعد از چند دقیقه که خسته و کلافه و ناراحت نشسته و به لحافی که به پایش پیچیده بود نگاه می کرد ، ایستاد و تشکش را گوشه ی اتاق جمع نمود .

آبی به دست و صورتش زد و با کمترین سر و صدا کتری را روی گاز گذاشت … وقتی که بالاخره تعویض لباس کرد و درون آشپزخانه ی کوچک روی زمین نشست و به دیوار آن تکیه زد ؛ آفتاب تازه در حال سربرآوردن بود و پرتوهایش را به در و دیوار می پاشید … سالها بود در این ساعت ، با خورشید دیدار می کرد و نتیجه اش یک لبخند خسته روی لبان او بود .

برای خود استکانی چای ریخت و با دو قاشق شکر ، شیرینش کرد . لقمه ی بزرگی گرفت و گازی به آن زد … هنوز کسی در وجودش سر زیر پتو داشت و اصرار می کرد بی خیال کار شود و به اتاق باز گردد ! با کمترین سر و صدای ممکن استکان را شست ، درون فلاسک چای ریخت و بساط صبحانه ی آنها را روی میز کوچک درون سالن فراهم آورد …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان شوره زار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۹
نوول رمان
رمان سفر به دیار عشق
رمان سفر به دیار عشق

دانلود رمان سفر به دیار عشق اثر arameshgh20 با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

خلاصه بعد از چهار سال بیزاری مادر ، پدر ، برادر ولو فامیل با توجهات کراهت بار تنها به جرم بی گناهی ، سرانجام بیگانه ای را می بیند که از هر آشنایی برایش مونس تر و این شروعی دوباره برایش است …

خلاصه رمان سفر به دیار عشق

همینجور که قدم میزنم یکی از شعرهای فروغ رو برای خودم زمزمه میکنم : ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید … با خودم فکر میکنم کاش مثله ستاره ها بودم … توی آسمونا … راحته راحت … خوش به حال ستاره ها که هیشکی نمیتونه بهشون زور بگه … ای ستاره ها که از ورای ابرها … بر جهان ما نظاره گر نشسته اید.

آری این منم که در دل سکوت شب … نامه های عاشقانه پاره میکنم … ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید … دامن از غمش پر از ستاره میکنم … با دلی که بویی از وفا نبرده است … جور بیکرانه و بهانه خوشتر است … در کنار این مصاحبان خودپسند ، ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است … ای ستاره ها چه شد که در نگاه من … دیگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟

واقعا چی شد ؟ مگه من چی کار کردم که اینطور دارم تاوان پس میدم … به کدوم جرم … به کدوم گناه ؟ چرا لبخند از لبام فراریه ؟ چرا اینقدر دلم از زمین و زمان گرفته ؟ ای ستاره ها چه شد که بر لبان او آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
به این جای شعر که میرسم آهی میکشم … چقدر وصف حاله منه …

جام باده سر نگون و بسترم تهی … سر نهاده ام به روی نامه های او … سر نهاده ام که در میان این سطور … جستجو کنم نشانی از وفای او … ای ستاره ها مگر شما هم آگهید … از دو رویی و جفای ساکنان خاک …کاین چنین به قلب آسمان نهان شدید … ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک … من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست … تا که کام او ز عشق خود روا کنم … لعنت خدا بمن اگر بجز جفا …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان سفر به دیار عشق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۹
نوول رمان
رمان آنتی عشق
رمان آنتی عشق

دانلود رمان آنتی عشق اثر خورشید و سامان شهریور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان زندگی دختر (میشا) و پسری (هامین) که دوازده سال است خارج از ایران زندگی کرده و قصد برگشت به وطن را دارد و شبیه هم هستن و تمایل دارن آزاد و مستقل باشند با این تفاوت که …

خلاصه رمان آنتی عشق

داشتم تو پیاده رو میرفتم که دیدم بند کتونیم بازه … خم شدم تا بند و دور مچ پام ببندم که صدای بوق بوق یه ماشین باعث شد تا هفت هشتا فحش تو دلم بدمش … دوباره بلند شدم برم که باز بوق میزد … محلش نذاشتم … دیگه داشتم به سر خیابون میرسیدم که یه انتر جلوم ترمز کرد و صدای جیغ لاستیکاش دراومد.

اخم کردم وخواستم ببندمش به رگبار فحشای خوشگلم که دیدم … همون خانمه است… خانمه شیشه ی 206 شو که برقی بود و پایین داد وگفت: مطمئنی نمیخوای خصوصی با دخترم کار کنی؟ یه لبخند تحویلش دادم و گفت: میرسونمت … تشکر کردم و گفت: چند ساله مربی هستی ؟

خندیدم وگفتم: هشت ماهه … درس خوندی؟ دانشجوی ارشد مدیریت ورزشی ام … کارت مربی گری هم داری ؟ بله … دان شیش کاراته هستم … با لبخند تصدیق کرد وگفت: عالیه … شمارتو میدی عزیزم؟

بهش شماره تلفنمو دادم تا بعدا باهاش حرف بزنم و قرارامونو بذاریم … باز تعارف کرد که برسونتم خواستم سوار شم … اما بیخیال شدم …تشکر کردم و گفتم: اگه تمایل داشتید بهم زنگ بزنید … من روزای فرد وقتم ازاده … موافقت کرد و برام بوق زد و رفت … اینم از روزی امروز ما …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان آنتی عشق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۸
نوول رمان
رمان دختر زشت
رمان دختر زشت

دانلود رمان دختر زشت اثر شکیلا ش با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان دختری به اسم آیما هستش که عذاب و سختی زیادی کشیده و سبب شده از اجتماع دور بمونه ، برای دلشاد کردن خانوادش هر کاری می کنه که این موجب تحول زندگیش می شه ، در این بین احساسات او و عاشق شدن …

خلاصه رمان دختر زشت

مهدی سهیلی‬: خیره شده بودم به پیست رقـص که با احساس سوزش شدید پهلوم به خودم اومدم … زیبا با نیش باز داشت منو نگاه می کرد … پس کار خودش بوده مثل همیشه … زیبا: باور کن نمی خواستم نشگون بگیرم ازت … فقط می خواستم یه جور هیجانی حست رو بپرونم‬ … دوباره نیششو واسم باز کرد … منم بدون اینکه چیزی بگم دوباره خیره شدم به پیست …

چند بار‬ دعواش کرده بودم که خوشم نمی یاد ازم نشگون بگیری ولی مگه تو سرش می رفت عادتش بود‬ میگن ترک عادت موجب مرضه! زیبا: آیما تو توی پیست چیزی خاصی می بینی که اینجور خیره شدی بهش کلک نکنه کسی رو‬ زیر نظر گرفتی که بعد مخشو بزنی …

زیبا می دونست اهل این برنامه ها نیستم.اگه بودم هم با این قیافه کسی به طرفم نمی یومد ، ‫پیست رقصم واسم جالب بود چون رقصشون هیچ ربطی به رقص نداشت و فقط خودشون رو تکون می دادن ، چی شده اومدی کنار من ؟ ‬زیبا همین جور داشت نوشیدنیش رو می خورد فکر کنم الکلی بود! گفت: ‬گفتم تنهایی بیام پیشت الان اگه ناراحتی می تونم برم … می دونستم خودشم تنها مونده وگرنه عمرا میامد پیش من…

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان دختر زشت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۸
نوول رمان